*

تو دلت را جای‌من بگذار ،شاعرمی‌شود

 غم که می‌آید در و دیوار شاعر می‌شود

در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود

می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

خط کش و نقاله و پرگار شاعر می‌شود

تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی

حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود

باز می‌پرسی چه‌طور اینگونه شاعر شد دلت

تو دلت را جای من بگذار شاعر می‌شود

تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم

از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود

گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم

از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود

 

خوش باش

خیام اگر ز باده مستی خوش باش ،  با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است ،  انگار که نیستی چو هستی خوش باش